دوستی |
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر من گرفتم تو نگیر چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام می دهد یونجه به من جای پنیر [ سه شنبه 92/8/28 ] [ 3:18 عصر ] [ mohsen ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |